نتيجه هم كاملاً قابل پيش بينى بود؛ چون طى يك بررسى 18 ماهه، ثابت شد كه اسرائيل در جريان تهاجم به لبنان، به صورتى بسيار گسترده و همه جانبه بمبهاى خوشهاى را عليه مردم غير نظامى به كار گرفته است و نيز براساس گزارشهاى محرمانهى سازمان «سيا» روشن شد كه اسرائيلىها 9 گونه بمب خوشهاى ساخت آمريكا را در 19 نقطهى بيروت و 51 نقطهى مشخص ديگر لبنان مورد استفاده قرار دادهاند.
سرانجام حكومت ريگان پس از دريافت گزارشهايى كه به عنوان اسناد انكارناپذير در مورد سوء استفادهى اسرائيل از بمبهاى خوشهاى تلقى مىشد، در روز شنبه 1362/4/18 ه.ش )9 ژوئيه 1983م) ارسال محمولات حاوى بمب خوشهاى را براى اسرائيل به حال تعليق در آورد؛ ولى هنوز چندى از اين اقدام نگذشته بود كه همزمان با سفر اسحاق شامير نخست وزير جديد اسرائيل بهواشنگتن )78 آذر 1362ه.ش 2829 نوامبر 1983 م) و امضاى بهاصطلاح «توافقنامهى همكارى استراتژيك» بين دو كشور، پرزيدنت ريگان بهعنوان اجراى بخشى از اين توافقنامه، دستور داد تا ارسال بمبهاى خوشهاى بهاسرائيل، بار ديگر از سر گرفته شود و اين مسئله حيرتآور نخواهد بود اگر بدانيم كه طبق تأييد پنتاگون، آمريكا خودش نيز بعداً در روز سه شنبه 1362/9/15 ه.ش )6دسامبر1983 م) از بمبهاى خوشهاى عليه مواضع سوريه در لبنان استفاده كرد. يعنى، ما نه تنها ديگران را به رعايت ضوابطى كه وضع كردهايم وادار نساختيم، بلكه پيروى از اين ضوابط را، حتى جزء وظيفهى خودمان هم ندانستيم.»
بال، دربارهى واكنش مسخرهى ريگان نسبت به جنايات اسرائيل در بيروت، مىنويسد:
«در تمام طول دورهى اشغال بيروت توسط اسرائيل، حكومت ريگان عملاً از به كارگيرى قدرت قانونى خود در جلوگيرى از ادامه عمليات اسرائيلى طفره رفت و تنها پس از آن كه حدود يك ماه از فرو ريختن بمب و گلولهى آمريكايى توسط اسرائيل بر مناطق مسكونى غرب بيروت سپرى شد، تازه واكنش رئيسجمهورى آمريكا به اين شكل بروز كرد كه: در روز 1361/5/13ه.ش )4 اوت1982 م) به اسرائيل هشدار داد چنانچه دست از ادامهى اشغال بر ندارند، اين مسئله به صورت بسيار جدى مطرح مىشود كه آيا اسرائيلىها دارند از سلاح آمريكايى براى دفاع مشروع از خود استفاده مىكنند؟...
پس از چند هفته سكوت، ريگان لطف فرمود و از قتل و ويرانى و آوارگى مردم لبنان اظهار نگرانى كرد؛ اما با اين وجود بر طبق قوانين آمريكا از اسرائيلىها نخواست كه از كشتن غير نظاميان، آن هم با سلاح آمريكايى كه آمريكا آنها را فقط به منظورهاى دفاعى در اختيار اسرائيل گذاشت، دست بردارد.»
روز 1361/5/13ه.ش )4 اوت 1982 م) همان روزى كه ريگان بهاسرائيل اعتراض كرد، از سوى شوراى امنيت سازمان ملل متحد،قطعنامهى ديگرى مبنى بر محكوميت اسرائيل در حمله به غرب بيروت صادر شد كه به علت مخالفت آمريكا، مورد تصويب قرار نگرفت؛ و اين چيزى نبود جز پردهاى ديگر از نمايش خيمه شب بازى آمريكا و اسرائيل كه سلاح و بمبهاى كشنده را در اختيار نظاميان و جنايتكاران اين رژيم مىگذاشت و در برابر فشار جهانى سعى مىكرد ژست بشر دوستانه بگيرد؛ ولى عملاً هر گونه محكوميت اسرائيل را رد مىكرد و به اين رژيم متجاوز اجازه مىداد جنايات و تجاوزگرىهايش را در لبنان ادامه دهد.
اين گونه برخوردهاى آمريكا، عجيب نمىنمود. پيش از آن نيز هنگامى كه در تاريخ 1360/9/23ه.ش )14 دسامبر 1981 م)، اسرائيل بلندىهاى جولان را كه در سال 1346ه.ش )1967 م) در نبرد با سوريه اشغال كرده بود، رسماً به خاك خود ضميمه ساخت، چندى بعد از اينكه شوراى امنيت سازمان ملل قطعنامهاى دربارهى غير قانونى بودن اين عمل صادر كرد و حتى آمريكا به آن راى مثبت داد، در شوراى امنيت، قطعنامه ديگرى به عنوان مجازات اسرائيل در مورد عدم تمكين به قطعنامهى قبلى مطرح شد كه آمريكا بلافاصله آن را وتو كرد.
مداخلهى آمريكا
زمانى كه ريگان، «فيليپ حَبيب» نمايندهى مسيحى لبنانى الاصل خود را به لبنان فرستاد تا تلاش كند به راهحلى جهت اخراج مسالمتآميز رهبران و رزمندگان ساف از لبنان دست يابد، هدفش اين بود كه اسرائيل به يكى از اهداف خود نايل شود.
از آنجا كه نيروهاى اسرائيلى با نقض وعدهها و تعهدات دولت خود،وارد غرب بيروت شده بودند، راه حل پيشنهادى نيز مستلزم اعزام «نيروهاى حافظ صلح» توسط سازمان ملل متحد، به منظور جداسازى نيروهاى متخاصم از يكديگر بود؛ اما اسرائيل ورود نيروهاى سازمان ملل را كه اتفاقاً آمريكا و اتحاد شوروى نيز از آن حمايت مىكردند، رد كرد؛زيرا اسرائيل همواره با هر اقدامى كه سازمان ملل به نحوى در آن شركت داشته باشد، مخالفت مىكرد و اصولاً از چنين اقدامى متنفر بود. غالباً در برخورد خواستهها و ارادهها ميان اسرائيل و آمريكا، طرف پيروز همواره رژيم صهيونيستى بوده است و اين بار نيز آمريكا تسليم اسرائيل شد و ظاهراً با نارضايتى، با تشكيل يك «نيروى چند مليتى» (غيروابسته به سازمان ملل) كه بخشى از آن را يك واحد تفنگداران آمريكايىتشكيل دهند، موافقتكرد.
اين در واقع آغاز ماجراجويى دولت ريگان و به خطر انداختن جان تفنگداران آمريكايى در منطقهاى بود كه مالامال از عواطف و احساسات خصمانه نسبت به آمريكا بود؛ به خصوص اينكه پس از اخراج عناصر ساف،فلسطينىهايى در لبنان باقى مانده بودند كه ممكن بود در اثر يأس و احساس محروميت و خشم كه سراسر بيروت را فرا گرفته بود، دست بهاعمال خشونتآميز بزنند.
جورج بال، در كميسيون امور خارجه كنگره آمريكا، نسبت به اين امر هشدار داد و پيشنهاد كرد كه به جاى نيروهاى آمريكايى سربازانى از ديگر كشورها به لبنان اعزام شوند تا رزمندگان گروههاى ضد آمريكايى در لبنان درصدد ترور آنها برنيايند؛ اما دولت آمريكا اين توصيه را ناديده گرفت و تفنگداران خود را به لبنان فرستاد و بعد هم اشتباه ديگرى مرتكب شد و تنها پس از 17 روز، آن هم با عجله، آنها را از لبنان عقب كشيد و به اين ترتيب، زمينه را براى وقوع يك سرى كشتارهاى دستهجمعى و وحشيانه و دردناك فراهم كرد.
جورج بال دربارهى چگونگى اعزام تفنگداران آمريكايى به بيروت، در كتاب «خطا و خيانت در لبنان» مىنويسد:
«اسرائيلىها به خاطر وارد آوردن فشار بر 6000 چريك فلسطينى كه در غرب بيروت به دام افتاده بودند، عملى انجام دادند كه بى شباهت به روشهاى قرون وسطايى نبود؛ زيرا آنها پس از محاصرهى غرب بيروت، از روز 14 تيرماه(پنجم ژوئيه)، راه عبور هر نوع وسيلهى نقليه را به داخل شهر سدّ كردند و جلوى ورود مواد ضرورى مثل غذا، آب و سوخت را براى مصرف 500 هزار نفر سكنه بيروت غربى گرفتند.
چون اسرائيل از اجابت خواستهى ريگان جهت عقب نشينى از غرب بيروت، سرباز زد، مقامات واشنگتن در صدد تشكيل نيرويى به عنوان حافظ صلح بر آمدند تا شايد استقرار اين نيرو در فاصلهى ميان قواى اسرائيل و اعضاى ساف، بتواند راه را براى خروج فلسطينىها از غرب بيروت هموار كند. تشكيل چنين نيرويى ماجرايى است بحث انگيز. چون اسرائيل به هيچ وجه زير بار قبول نيروهاى سازمان ملل، بدون حضور تفنگداران آمريكايى نمىرفت،ريگان موافقت خود را با شركت تفنگداران آمريكايى در يك نيروى چندمليتى براى حضور در بيروت اعلام كرد.»
روز يكشنبه 1361/5/24ه.ش )15 اوت 1982 م) كابينهى اسرائيل، اعلام كرد كه طرح جديد فيليپ حبيب را براى استقرار نيروى حافظ صلح بينالمللى در بيروت، مىپذيرد و به دنبال آن نيز در روز 1361/6/7 ه.ش)29 اوت 1982 م) دولت لبنان رسماً از كشورهاى آمريكا، فرانسه، انگليس و ايتاليا خواست تا نيروهايى از جانب خود را براى نظارت در امر خروج فلسطينىها از بيروت، به لبنان اعزام دارند.
سرانجام چهار شنبه 1361/6/3 ه.ش )25 اوت 1982 م) گروهى شامل 800 تفنگدار آمريكايى به دستور ريگان به لبنان اعزام شدند تا در آنجا با پيوستن به قواى فرانسوى و ايتاليايى و انگليسى، با هم نيروى حافظ صلح چند مليتى را بهوجود آورند.
ريگان مىگفت: «تفنگداران ما تحت هيچ شرايطى بيش از 30 روز در لبنان نخواهند ماند و فرماندهان آنها موظفند تفنگداران را فقط در مناطقى مستقر كنند كه برايشان خطر كمترى وجود دارد.»
دولت ريگان در دى ماه 1361ه.ش (دسامبر 1982 م) و در سفارتخانهى آمريكا در بيروت، به منظور نظارت بر تجهيز و تربيت نيروهاى نظامى لبنان، يك دايرهى همكارى نظامى را تاسيس كرد. ژنرال «آرتور فينتِل» مأمور متصدى اين طرح، اظهار داشت: اجراى «حقيقتاً هيچ ارتشى براى بازسازى وجود نداشت.»
بنابر اظهارات منابع نظامى آمريكا، ارتش لبنان در جنگ داخلى1354ه.ش )1975 م) از هم پاشيده شده بود. از يك ديدگاه، تنها پنج نفر براى كار در مقر فرماندهىِ مرمرين و شيشهاى وزارت دفاع در نظر گرفته شده بودند. پس از رسيدن فينتل، او به جاى 21 هزار نفر، ده هزار نفر را در اونيفورم مخصوص يافت؛ همچنين 24 انبار كالا پر از تجهيزات نظامى استفاده نشده را يافت. محمولههايى براى مصرف حداقل هفت سال كه هرگز در دسترس نيروها قرار نگرفت. لبنانىها تا زمانى كه رمز كامپيوترى را در سيستم ذخيرهاى خود گم نكرده بودند، كوچكترين اطلاعى از محتواى داخل انبارها نداشتند. اهداف فينتل در جهت بازسازى ارتش لبنان در كوتاه مدت، تشكيل سه بريگاد (مشتمل بر حدود 5000 نفر) از 2400نفرى بود كه هر يك از توان رزمى بالايى برخوردار بودند. قرار بود يك بريگاد در جنوب لبنان مستقر شود تا اگر زمانى نيروهاى اسرائيل عقبنشينى كردند، آنها امنيت را در امتداد مرز شمالى تأمين كنند. دو بريگاد ديگر مأمور حفظ صلح در بيروت بودند.
درگيرى با مسلمانان
نيروهاى آمريكايى، از بدو ورود به لبنان، به اعمالى دست زدند كه حساسيت مسلمانان را برانگيخت. ايجاد پستهاى بازرسى در خيابانها و همينطور گشتهاى نظامى در مناطق غربى بيروت كه گاه منجر به درگيرى با مسلمانان مىشد، از آن جمله بود. آنها از همان اول، به مسلمانان بهچشم دشمن نگاه كردند و در حمايت از مواضع اسرائيل و فالانژيستهاى مسيحى، به مقابله با آنان پرداختند. نيروهاى مسلح مردمى كه مشغول مقاومت در برابر اسرائيل بودند، توسط آمريكايىها خلع سلاح شده و تحويل يگانهاى ارتش لبنان كه تحت امر مسيحيان بود، مىشدند. براى آمريكا، اقليت مسيحى، بسيار بيشتر از اكثريت مسلمان لبنان اهميت داشت و همه موضعگيرىهاى سياسى و نظامىاش نيز بر همين اساس بود.
برخى گزارشها و اظهارات غير رسمى، مؤيد اين مسئله است كه تعدادى از تفنگداران آمريكايى به خصوص سياهپوستان از بدو ورود بهلبنان، به جمع مسلمانان پيوسته و دوشادوش آنان عليه اسرائيل وفالانژيستها جنگيدند. منابع رسمى آمريكا در اين باره هيچ اظهار نظر مشخصى نكردهاند.
از ميان چهار نيروى غربى مستقر در لبنان، آمريكايىها و فرانسوىهاخود را با مردم درگير كردند؛ به همين لحاظ اين نيروها از اولين اهدافمسلمانان بودند.
جورج بال، دربارهى شركت دادن تفنگداران آمريكايى در درگيرىهاى لبنان و پيامدهاى ناگوار آن، نوشته است:
«اگر حكومت ريگان، پس از مواجهه با مسئلهى درگيرى نيروهاى مخالف در بيروت، به مشورت با ساير اعضاى تشكيل دهنده نيروى حافظ صلح مىپرداخت، تا برنامه خروج پرسنل اين نيرو از بيروت را تنظيم كند، هرگز متهم به بزدلى و يا عدم احساس مسئوليت نمىشد؛ ولى دولت آمريكا، بهجاى كوشش در اين راه و پايان دادن به مأموريت تفنگدارانش، بر عكس دستور داد تفنگداران آمريكايى مستقيماً وارد نبرد شوند و با آتش اسلحه، امر حفاظت از صلح را به عهده بگيرند!
دولت آمريكا، نه تنها به تفنگداران دريايى مأموريت داد تا عليه دَروزىها كه براى دفاع از خود در مقابل تهاجم مارونىها مىجنگيدند دست به تيراندازى بزنند، بلكه از توپخانه ناوگان عظيم مستقر در سواحل بيروت نيز كمك گرفت و آتش سنگين را به سوى مواضع دروزىها و شيعيان در كوهستان «شوف» نشانه رفت.
ريگان در توجيه اين اقدام گفت: «ما داريم به ارتش لبنان كمك مىكنيم تا مواضع كوهستانى دروزىها را تسخير كند.» و در همان حال، ضمن تاكيد فرمانده تفنگداران آمريكايى، مبنى بر اينكه «نيروهاى ما در معرض خطر قرار ندارند» ناوگان ما، با توپخانه سنگين و هواپيماهايمان، با فرو ريختن بمب، به كوبيدن مواضع دروزىها مشغول بودند.
... اظهار نظرهاى مقامات آمريكايى در اين مورد، به قدرى ضد و نقيض بود كه تصور مىشد خود آنها هم هرگز نفهميدهاند چرا با توپخانه و هواپيما مواضع كوهستانى شوف را هدف قرار دادهاند.
يك روز اعلام مىشد كه: «اين كار براى حفاظت تفنگداران آمريكايى است» (و البته هدف از آن هم جا انداختن مسئله در كنگره بود) روز ديگر مىگفتند: «مىخواهيم به ارتش لبنان كمك كنيم تا موجب تقويت حاكميت امين جميل و گسترش قدرت دولت بر سراسر لبنان شود.» (گوئى اصلاً مسئله حضور نيروهاى آمريكايى به عنوان حافظ صلح مطرح نبوده است).
اغتشاش فكرى در بين مقامات دولت آمريكا، تا بدان پايه بود كه روز1362/11/22ه.ش )11 فوريه 1984م) «جان لمان» معاون دريايى وزارت دفاع، اعلام كرد: «ما قصد داريم با تخريب مواضع دروزىها نشان بدهيم كه از امين جميل حمايت مىكنيم.» ولى بعد از ظهر همان روز وى براثر پافشارى كاخ سفيد نظرش را تغيير داد و گفت: «هدف ما چيزى جز حفظ جان تفنگداران دريايى نيست.»
وقتى اظهارات يك مقام رسمى، در فاصله صبح تا بعد از ظهر به آن صورت عوض مىشود، نه معلوم بود كدام حرف او را بايد موضع رسمى دولت به حساب آورد و نه با وجود اين همه پراكنده گويى مىشد فهميد كه در ميان اعضاى حكومت ريگان، چه كسى مسئول امور لبنان است.
... اظهارات ناشيانهى پرزيدنت ريگان هم مزيد بر علت بود و بيشتر سبب انحراف ذهن مردم از توجه به واقعيتها مىشد. قبلاً موقعى كه قرار بود تفنگداران دريايى براى بار دوم عازم بيروت شوند، پرزيدنت ريگان گفته بود: «تفنگداران ما مأموريت دارند با حضور خود، سبب تحكيم قدرت دولت لبنان براى در دست گرفتن پايتخت آن كشور شوند و با اين كار، شرايطى فراهم خواهد آمد تا قدرت دولت مركزى بر سراسر لبنان گسترش پيدا كند.»
ولى ريگان نمىدانست كه اين مأموريت براى تفنگداران آمريكايى به كلى با وظيفهى حفاظت از صلح (به معناى رسمى و تاريخى آن) مغايرت دارد؛ زيرا وقتى يك گروه با هدف حفظ صلح به منطقهاى اعزام مىشوند، هدفشان بايد جداسازىنيروهاى متخاصم و برقرارى آتش بس بين آنها باشد، نه اينكه در آنجا جانب يكى از طرفين منازعه را بگيرند و با طرف ديگر به مقابله برخيزند.ولى اظهارنظرهاى ريگان فقط به همين مورد ختم نمىشد.
چند ساعت بعد از ورود دوبارهى تفنگداران آمريكايى به بيروت، پرزيدنت ريگان اعلام كرد: «به مجرد اينكه مقامات لبنانى به تفنگداران ما اطمينان بدهند كه دولت لبنان به تنهايى مىتواند امنيت پايتخت را حفظ كند، آنها بيروت را ترك خواهند گفت.» و بعد از مدتى در تاريخ 1362/8/2ه.ش )24 اكتبر 1983م) پرزيدنت ريگان، كه گويى جنگهاى گذشته را به فراموشى سپرده، و تازه هوس دوران جنگ ويتنام به سرش زده، طى مصاحبهاى به خبرنگاران گفت: «ايالات متحدهى آمريكا در لبنان منافع حياتى دارد؛ چون اگر لبنان به دست نيروهاى دشمنِ غرب بيفتد، نه تنها موقعيت استراتژيك ما را در شرق مديترانه در معرض تهديد قرار مىدهد، بلكه اصولاً ثبات و امنيت تمام خاورميانه را به هم مىريزد.» و البته ضمن آن هم ريگان در مصاحبهى خود به اين نكتهى منطقى اشاره كرد كه: «ولى با وجود چنين خطراتى، افزايش توان رزمى نيروهاى ما در لبنان هيچگاه قابل توجيه نخواهد بود.»
علىرغم گفتههاى ريگان و اظهارات رسمى وزارت دفاع آمريكا كه همواره به خبرنگاران تاكيد مىكردند: «تفنگداران ما در بيروت، به هيچ وجه به مقابله با كسى نخواهند پرداخت و چنانچه جنگى اتفاق بيفتد، حتماً آنها را فرا خواهيم خواند.» تفنگداران آمريكايى پس از وقوع جنگ بين گروههاى متخاصم (متعاقب خروج نيروهاى اسرائيلى از بيروت) كماكان در بيروت نگه داشته شدند.
... در آغاز درگيرى مستقيم آمريكا در بيروت، توپخانهى ناوگان ما، مواضع دروزىها و شيعيان را هدف قرار دادند تا به زعم خود از تفنگداران ما حمايت كنند. كمى بعد، علاوه بر استفاده از توپخانه و حملات هوايى به عنوان پشتيبانى از ارتش لبنان، به تفنگداران ما نيز اجازه داده شد تا اقدام به تيراندازى كنند و سپس زمانى رسيد كه هواپيماهاى آمريكايى، پروازهاى خود را بر فراز مواضع پدافندى سوريه در منطقهى تحت كنترل آن كشور در لبنان آغاز كردند؛ ولى چون اين اقدام منجر به سقوط يك هواپيما و اسارت خلبان آن (ستوان گودمن) توسط سوريه شد، دوباره به توپخانهى ناوگان مستقر در ساحل بيروت رو آورديم و با توجه به اينكه از چنان فاصلهاى نمىشد هدفگيرى دقيق داشت، بدون در نظر گرفتن تلفات مردم غير نظامى، گلولهباران مواضع دروزىها و شيعيان را از سر گرفتيم.
به اين ترتيب آمريكا گام به گام به دخالت بيشتر در جنگهاى داخلى لبنان كشيده شد و همراه با آن نيز هر روز خود را در مهلكهاى خطرناك فروتر برد تابه هدفى دست يابد كه اسرائيل قبلاً از آن قطع اميد كرده بود.
با اين وضع، ما نيز ديگر نمىتوانستيم خود را يك نيروى حافظ صلح در لبنان قلمداد كنيم، و پرزيدنت ريگان هم اگر به هر شكل مىكوشيد تا با سخنان بىپايهاش اين مفهوم را القا كند، ولى حقيقت اين بود كه عنوان «حافظ صلح» براى تفنگداران آمريكايى در بيروت ديگر هرگز نمىتواند مصداق داشته باشد.
پرزيدنت ريگان، بدون آنكه واقعاً دليل قابل قبولى براى ادامهى مأموريت تفنگداران دريايى ما در بيروت به مردم ارائه داده باشد، اين تفنگداران را به اجراى وظيفهاى گماشت كه علاوه بر مغايرت با هدف «حفاظت از صلح» آنها را وامى داشت تا با زور، سبب بسط قدرت دولت مركزى لبنان (يعنى حاكميت فالانژيستها) بر سراسر كشور شوند و در حالى كه سير حوادث تا آن زمان نشان مىداد كه چنين هدفى واقعاً غير قابل دستيافتن است، اصولاً بايد گفت: تغيير مأموريت تفنگداران دريايى، نه تنها معلول قضاوت غلط حاكميت آمريكا در مورد مسائل لبنان، بلكه به نوبهى خود يك بىتوجهى نسبت به حقايق تاريخ نيز محسوب مىشد؛ زيرا جريان كمك رساندن به امين جميل براى غلبه برگروههاى مخالفش توسط تفنگداران دريايى و توپهاى ناوگان آمريكايى را عيناً مىشد تكرار همان ماجرايى دانست كه در ويتنام جز شكست و سرافكندگى برايمان در پى نداشت و شبيه آنچه توسط چند رئيس جمهور مادر ويتنام و بعضى ديگر از كشورهاى جنوب شرقى آسيا انجام گرفت،پرزيدنت ريگان هم درصدد برآمد تا يك بار ديگر نيروهاى آمريكايى و حيثيت آمريكا را براى حمايت از دولتى ضعيف و بى پايه در لبنان، وارد عمل كند كه درست مثل دولت ويتنام جنوبى هوادارانى اندك داشت و آمريكا مىخواست هر طور شده با كمكهاى خود، آن را بر مخالفين قدرتمند (شبيه ويتنام شمالى) كه توسط همسايه مسلح شده بودند، مسلط نمايد.
ما در لبنان هم عيناً مثل ويتنام، در كشورى دست به كار شده بوديم كه در فاصلهى بسيار دورى از آمريكا قرار داشت؛ اصلاً با شرايط و اوضاعش آشنايى نداشتيم، منافع چندانى برايمان از آنجا تأمين نمىشد، و مردمى كه در محدودهى آن به سر مىبردند، ملت مشخصى را تشكيل نمىدادند.
در ويتنام، پس از اعزام 560 هزار نفر نتوانستيم به اهداف خود برسيم و ناچار با تحمل شكست و تلفات سنگين باز گشتيم؛ و اينك در لبنان با اعزام1800 تفنگدار دريايى كه صرفاً از طريق توپخانهى ناوگان مستقر در ساحل بيروت حمايت مىشدند يك بار ديگر قصد داشتيم براى دستيابى به اهدافى بكوشيم كه اصولاً غيرممكن به نظر مىرسيد.
ماجراى لبنان، براى آمريكا چيزى جز تكرار مضحك فاجعه ويتنام نبود؛ زيرا وقتى اسرائيل در رسيدن به اهداف خود كه آمريكا هم در آن شراكت داشت ناكام ماند، پرزيدنت ريگان درست شبيه پرزيدنت جانسون،پا بر نردبان تكبّر نهاد و با تاكيد بر اينكه «آمريكا در لبنان منافعى دارد.» و يا «اگر ما تسليم شويم، آنها تمام خاورميانه را به چنگ خواهند آورد.» به حضور نظامى آمريكا در لبنان كماكان ادامه داد؛ ولى مضحكترين قسمت ماجرا، اينجاست كه: «اگر ما واقعاً در لبنان منافع حياتى داشتيم، پس چرا اقدامات ما فقط به اعزام 1800 تفنگدار دريايى (و پشتيبانى از آنها توسط ناوگانها) محدود شد، و شبيه ويتنام، حداقل 550 هزار نفر را براى حفظ «منافع حياتى» خود، به لبنان گسيل نداشتيم؟»
خروج فلسطينىها
حكومت ريگان، با وجودى كه به قطعنامهى شوراى امنيت سازمان ملل مبنى بر برقرارى آتش بس فورى در بيروت راى داده بود، فشارى بر اسرائيل نياورد و به جاى آن، تمام كوشش واشنگتن در اين راستا قرار گرفت كه راه رسيدن اسرائيل به هدفش را در مورد اخراج سران ساف از بيروت هموار كند تا به اين وسيله، هم ارتش اسرائيل را از تحمل خسارات و تلفات سنگين نجات دهد و هم از تنفر شديد جهانيان نسبت به اقدامات اسرائيل در غرب بيروت، بكاهد. در تعقيب اين هدف، «فيليپ حبيب» به عنوان فرستاده ويژهى ريگان، راهى بيروت شد تا مذاكراتى را براى تدارك خروج سران ساف از بيروت ترتيب دهد.
«اِلياس سِركيس» رئيس جمهورى لبنان كه ماههاى آخر دورهى رياست جمهورى خود را مىگذراند، هيئتى را متشكل از 5 نفر از رهبران گروههاى لبنانى تحت عنوان «كميتهى نجات ملى» تشكيل داد تا به امر مذاكره با فيليپ حبيب و اسرائيل بپردازند. اعضاى اين هيئت عبارت بودند از:
1- شَفيق وَزان، نخست وزير
2- فواد پِطرُس، وزير امور خارجه
3- بشير جميل، رهبر شبه نظاميان فالانژ و همپيمان اسرائيل
4- وليد جُنبَلاط، رهبر حزب سوسياليست ترقىخواه
5- نبيه بِرّى، رهبر جنبش شيعى امل
اين هيئت مذاكره با فيليپ حبيب را آغاز كرد. نتيجهى مذاكره،پذيرش صلح حبيب بود. به موجب اين طرح، مقرر گرديد كه آتش بس برقرار شود و مبارزان فلسطينى در سيزده مرحله، از 30/5 تا 1361/6/13 ه.ش)21 اوت تا 4 سپتامبر 1982م) لبنان را ترك كنند.
توافقات كميتهى نجات ملى با فيليپ حبيب، اعتراضات گستردهاى را در ميان مسلمانان در پى داشت.
سرانجام روز چهارشنبه 1361/5/20ه.ش )11 اوت 1982م)،اسرائيل با كليات طرح خروج رهبران ساف از بيروت به شرط بعضى اصلاحات در متن آن موافقت كرد؛ ولى با وجود اين، فرداى آن روز،طبق دستور ژنرالشارون، هواپيماهاى اسرائيلى بر فراز بيروت به پرواز در آمدند و با وحشىگرى تمام، آن قدر بمب و راكت بر غرب بيروت فرو ريختند كه يازده ساعت پس از آغاز اين حمله، مقامات لبنانى ناگزير از ادامهى مذاكرات صلح دست برداشتند.
بال، دربارهى تضمين آمريكا به عرفات در قبال خروج رزمندگان فلسطينى از بيروت مىنويسد:
«دربارهى خروج رهبران ساف از بيروت، اولين خواستهى ياسر عرفات هماين بود كه به او اطمينان داده شود پس از ترك بيروت، سلامت و امنيت خانوادههاى فلسطينى كه در اردوگاهها باقى مىمانند، تأمين خواهد شد؛ زيرا او و همكارانش، بيشتر از اين جهت نگرانى داشتند كه در صورت خروجشان از بيروت، مارونىهاى فالانژيست در اردوگاههاى آوارگان به جان فلسطينىها بيفتند و حمام خون به راه بيندازند.
فيليپ حبيب كه خواستهى ياسر عرفات را معقول مىديد، از بگين و بشير جميل تضمينهاى مورد نظر را گرفت و همراه با مهر تاييدى كه با اعتبار آمريكا بر آنها زد، عرفات را مطمئن كرد كه نظرش اجابت خواهد شد.»
زمينه سازى براى كشتار
بال، دربارهى عدم پايبندى صهيونيستها و فالانژيستها به تعهدات خود، حتى در قبال تضمين آمريكا به فلسطينىها پس از خروج رزمندگان ساف، مىنويسد:
«عجب اينجاست كه علىرغم فزونى تعداد خارج شدگان نسبت به آنچه در توافقنامه مقرر شده بود، اسرائيلىها دو روز بعد از پايان تخليه، مقررات آتش بس را ناديده گرفتند و از روز جمعه 12 شهريور )3 سپتامبر) نفراتى از ارتش به قسمت مسلماننشين غرب بيروت وارد شدند و با اين ادعا كه «گروهى از هواداران ساف خود را مخفى كردهاند» در بخش مسكونى «بِئر حَسَن» واقع در شمال فرودگاه، به جستجوى منازل پرداختند؛ ولى بعداً معلوم شد اين اقدام نوعى مقدمه چينى براى عمليات فاجعهانگيز ارتش اسرائيل بوده كه متعاقب حادثه قتل بشير جميل در روز 23 شهريور )14 سپتامبر) آغاز شد. چون هنوز ساعتى از اين واقعه نگذشته، ارتش اسرائيل پس از كسب توافق مناخامبگين تمام تعهدات قبلى خود را زير پا نهاد و با يورش به غرب بيروت، كنترل كامل پايتخت لبنان را به دست گرفت.»
ترور بشير جميل
روز دوشنبه 1361/6/1 ه.ش )23 اوت 1982 م)، دو روز پس از آنكه رزمندگان فلسطينى، سوار بر كشتى از بندر بيروت به ديگر كشورها عزيمت كردند، «بشير جميل» از سردمداران جنايتكار «حزب كَتائِب» (فالانژيستها)، با كمك سر نيزهها و پول اسرائيل، به رياست جمهورى لبنان منصوب شد.
بشير جميل و آرييل شارون، براى آخرين بار در روز يكشنبه 1361/6/21ه.ش )12 سپتامبر 1982م) با يكديگر ديدار كردند. در اين ديدار، هدف شارون اين بود كه هر چه بيشتر نظر مساعد فالانژها را جلب كند و كدورتهاى موجود را بر طرف سازد. شارون به دنبال اين بود تا جميل اقدام هماهنگى براى پاكسازى غرب بيروت از بقيهى نيروهاى رزمندهى فلسطينى و مسلمانان لبنانى به عمل آورد.
شارون درخواست كرد كه فالانژها و يگانهاى ارتش لبنان دست به عمليات بزنند. جميل از ويران كردن اردوگاههاى آوارگان فلسطينى و تبديل آنها به «باغ وحشى بزرگ» سخن به ميان آورد. جميل كراراً بهروساى سازمان اطلاعات اسرائيل «موساد»، گفته بود كه «با به دست گرفتن كامل قدرت، مسئله حضور فلسطينيان در لبنان را حل مىكند؛ حتى اگر اين كار به معناى توسل به روشهاى غير معمول باشد.»
روز سه شنبه 1361/6/23 ه.ش)14 سپتامبر 1982م)، دو روز پس از ديدار با شارون و دادن وعدههاى لازم براى قتل عام و سركوب فلسطينيان و مسلمانان، بشير جميل كه به تازگى به رياست جمهورى برگزيده شده بود، به مقر فالانژيستها در محلهى «اشرفيّه» بيروت رفت تاضمن ديدار از آنجا، براى فعالان و عناصر حزب سخنرانى كرده و در جلسهاى هم با حضور فرماندهان نظامى شركت كند و طرحهاى پيشنهادى شارون را با آنان مطرح نمايد.
در ساعت 16/30، در حالى كه جميل مشغول سخنرانى در جمع اعضاى حزب كتائب بود و از طرحهاى آيندهى اين حزب سخن مىگفت،بمبى قوى در طبقهى بالا منفجر شد و همهى ساختمان را دود و آتش فراگرفت. ساختمان مقر فالانژ، در اين انفجار در هم فرو ريخت و 27 فالانژيست كشته و 37 تن ديگر به شدت زخمى شدند.
«ناهيك نووِت» از سردمداران رژيم اسرائيل كه اتفاقاً در بيروت بود، به سوى صحنه انفجار شتافت؛ به وى گفته شد كه «بشير جميل زخمى شده ولى نجات يافته است.» اما پنج ساعت پس از انفجار، رهبر فالانژها و رئيس جمهورى منتخب اسرائيل را مرده و در ميان لاشههاى تكه تكه شدهى هم حزبىهايش يافتند. اين خبر بى درنگ به اسرائيل مخابره شد.
سورىها بلافاصله اعلام داشتند كه اسرائيل مسئول اين كشتار و ترور بوده و قصدش از اين كار، گسترش آشوب در لبنان است؛ ولىفالانژها «حبيب شَرتونى» عضو «حزب ملى سوريه» را به اتهام بمبگذارى در مقر فالانژها، دستگير كرده و اعلام كردند كه سوريه در پشت اين رويداد قرار دارد.
حبيب شرتونى، خواهرى داشت كه در طبقهى سوم ساختمانى زندگى مىكرد كه شعبهى كتائب در اشرفيه، در آن جاى داشت. فالانژها مدعى شدند كه روز قبل از حادثه، از سوى مسئول كنترل كنندهى شرتونى در رُم،به او دستور داده شده كه با انفجار بمب در آپارتمان خواهرش كه يك طبقه بالاتر از تالار كتائب بود، جميل را به قتل برساند.
شرتونى خواهرش را از آپارتمان بيرون برد و يك بمب سيصد كيلويى در آنجا كار گذاشت و با دستگاه كنترل از راه دور در بام يكى از ساختمانهاى نزديك، منتظر ماند و در زمان مقرر بمب را بر سر جميل و فالانژها منفجر كرد.
خروج نيروهاى غربى
آمريكا درست پس از 17 روز كه از استقرار نيروهايش در بيروت مىگذشت، با برنامهاى از پيش تعيين شده، تفنگدارانش را از بيروت خارج نمود و به اين ترتيب زمينه را براى وقوع يك سرى كشتارهاى دستهجمعى وحشيانه و دردناك فراهم كرد؛ زيرا اندكى پس از عقب نشينى تفنگداران آمريكايى، بشير جميل رئيس جمهورى لبنان، در انفجار بمب در مقر كتائب كشته شد و علىرغم اينكه عناصر فلسطينى هيچ رابطهاى با ترور نداشتهاند، اما اسرائيل به بهانهى اين ترور، قرار داد آتش بس را نقض كرد و نيروهايش وارد غرب بيروت شدند و به تعبير جورج بال، راه اردوگاههاى «صبرا» و «شتيلا» را بر روى آدمكشان فالانژ، كاملاً باز كردند.
روز پنجشنبه 18 شهريور )9 سپتامبر)، آمريكا اعلام كرد كه تفنگداران دريايى آمريكا، جمعى نيروهاى چند مليتى، فردا 19 شهريور)10 سپتامبر) يعنى فقط بعد از 16 روز از ورود خود، لبنان را ترك خواهند كرد. بر اساس توافق انجام شده، قرار بود نيروهاى چند مليتى بهمدت يك ماه بمانند تا امنيت در بيروت برقرار شود.
پيرو اعلام اين خبر از سوى آمريكا، منابع ديپلماتيك غربى در بيروت اظهار داشتند كه نيروهاى فرانسوى و ايتاليايى، بدون نيروهاى آمريكايى، قادر به ماندن در بيروت نيستند. منابع لبنانى اظهار ترديد كردند كه ارتش لبنان و نيروهاى امنيت داخلى بتوانند اوضاع امنيتى پايتخت را بعد از خروج نيروهاى چند مليتى، كنترل كنند. برخى رهبران مذهبى سنّى در بيروت غربى درخواست كردند كه نيروهاى چند مليتى تا پايان مدت مأموريت خود، يعنى تا روز 30 شهريور )21 سپتامبر) باقى بمانند.
شفيق وَزان نخست وزير لبنان، با سفير آمريكا تماس گرفت و از وى خواست كه عزيمت تفنگداران دريايى آمريكا به تعويق بيفتد. در ضمن به او گفت: «عزيمت نيروهاى چند مليتى قبل از موعد مقرر، مغاير طرح تهيه شده توسط فيليپ حبيب است و يكى از مأموريتهاى اين نيروها،تضمين سلامت غير نظاميان و فلسطينىها تا زمان باقى ماندن نيروهاى اسرائيلى در اطراف بيروت است».
در اين ميان، بشير جميل، رئيس جمهورى جديد، در همان روز اظهار داشت كه مأموريت نيروهاى چند مليتى پايان يافته و بايد بيروت را ترك كنند.
سرانجام روز جمعه 19 شهريور )10 سپتامبر) واحد آمريكايى بيروت را ترك كرد و در پى آن، واحد ايتاليايى در روز شنبه 20 شهريور)11 سپتامبر)، و آنگاه واحد فرانسوى روز دوشنبه 22 شهريور )13سپتامبر)، بيروت را ترك كردند. بدين گونه نيروهاى چند مليتى هشت روز قبل از موعد تعيين شده بر اساس طرح حبيب، از بيروت خارج شدند. آنان رفتند و اسرائيلىها ماندند.
«كاسپار واينبِرگِر» وزير دفاع آمريكا، در كتاب «مبارزه براى صلح يا هفت سال بحرانى» مىگويد:
«همواره باور داشتم كه مشاركت آمريكا در نيروهاى چند مليتى در لبنان بىفايده است؛ ولى تصميمگيران سياسى كاخ سفيد، نگرانى پرزيدنت ريگان را به بازى گرفته و اصرار داشتند كه حضور نظامى ما در لبنان، اهداف آمريكا در اين كشور را تضمين مىكند؛ ولى با برجاى گذاشتن چند صد كشته، از لبنان عقبنشينى كرديم. بدين ترتيب، يكى از بدترين و رنجآورترين دوران پنتاگون را در لبنان طى كرديم.»
اين اظهار نظرها دربارهى شكست و عقب نشينى آمريكا از لبنان، تا بدانجا پيش رفت كه سياستمداران كاخ سفيد، هر يك مسئوليت اعزام تفنگداران دريايى به بيروت را، به گردن يكديگر انداخته و از زير بار مسئوليت اين امر، شانه خالى كردند.
از ساعت 18 روز سه شنبه 1361/6/23 ه.ش )14 سپتامبر 1982م)، دو ساعت پس از مرگ بشير جميل در انفجار مقر كتائب، تا نخستين ساعت بامداد روز بعد، نيروهاى اشغالگر اسرائيلى يك پلهوايى ميان اسرائيل و بيروت برقرار كرده و هواپيماهاى نظامى «هركولِس» كه حامل سرباز، اسلحه و مهمات بودند، در فرودگاه بينالمللى بيروت به زمين نشستند. نيروهاى اشغالگر به منظور پوشاندن نقل و انتقالات ارتش اسرائيل و شبه نظاميان فالانژ، در ساعت پنج بامداد در روز چهارشنبه 24 شهريور )15 سپتامبر) وضعيت منع عبور و مرور را در تمامى شهرها و دهكدههاى تحت اشغال اعلام كردند.
روز يكشنبه 1361/6/14 ه.ش)5 سپتامبر 1982م)، دو روز بعد از خروج فلسطينىها، نيروهاى اسرائيلى پيشروى كرده و موضع جديدى را در نزديكى سفارت كويت كه كاملاً مشرف بر اردوگاههاى صبرا و شتيلاست،اشغال كردند. «شفيق وزان» نخست وزير لبنان، نسبت به پيشروى نيروهاى اشغالگر اعتراض كرد و آن را بر خلاف آتش بس توافق شده با فرستادهى آمريكا فيليپ حبيب دانست.
نظرات شما عزیزان: